سفارش تبلیغ
صبا ویژن
مدیر وبلاگ
 
شهرماخانه ما
شهروند ایرانی ساکن تهران با تخصص وتحصیلات وتجارب کاری در امور مدیریت شهری، با اعتقاد بر حل معضلات شهرمان در سایه سعی وتلاش و همیاری جمعی
آمار واطلاعات
بازدید امروز : 18
بازدید دیروز : 2
کل بازدید : 318976
کل یادداشتها ها : 128
خبر مایه

موسیقی


1 2 >

           بسم الله الرحمن الرحیم

سلام و عبادات قبول در گاه حق

خطر در برنامه ریزی شهری یعنی چه؟

وقتی حناب مدیریت محلی شهری نداند دمای زیر صفر درجه یعنی انجماد و یخ بندان!

وقتی در تداوم کار روزانه در شب هنگام برفهای کنار و وسط بزرگراهها را به سطح سواره رو پاشیدن!

وقتی همان برفهای ذوب شده روز در شب مثل آینه یخ میزند!

وقتی خودروهای بی اطلاع به سطح یخی رسیده و ناگهان ترمز بزنند!

وقتی از همین یک ترمز دهها ترمز و بعد دهها تصاذف رخ دهد!

وقتی بعد های و هوی تصادفات میلیونها ریال خسارت مالی و خب شاید هم جانی !

و.........وقتی که مدیر مذکور فردا با شنیدن اخبار تصادفات سرش را بزیر انداخت و آهی کشید!

این همه با دقیقه ای فکر وتدبیر و جلوگیری از حوادث یعنی نوع ساده وکوچک برنامه ریزی شهری!

دیدید خیلی هم سخت نبودأ

 

                                                                                     یا علی وعزت زیاد


  

                               بسم الله الرحمن الرحیم

سلام بر سری که بر بالای نیزه قرآن خواند.                                                                                                    سلام بر سری که  در تنور اعداء  منور  گشت  تا  فاطمه  (س)  از  آسمان بر آن نظر  کند.  سلام  بر سری  که تا  بر بدن بود  استدلال بر حق پیامبر شد و تا از بدن جدا شد  کلام  وحی را جاری  و  یزید را حجت تمام کرد.   سلام بر سری که در شام و بارگاه یزیدیان از دهان زینب و زین العابدین خطبه خواند . سلام  بر شهیدی  که تشنه لبیک امتش بود و تشنه آبش نشان دادند .  سلام بر وارثان سوگ و ماتم شهیدان ظهر عاشورا که در شام غریبان به خلوت شیون و آه و ناله کردند. سلام بر طفل سه ساله حسین که در خرابه شام میخفت و منتظر بابایش بود .سلام بر فرشتگانی که بر پیکری پاک نماز گزاردند و سلام بر حسین محمد که حتی کفنش ننمودند. لعنت بر کوفیان شریک قافله یزیدیان که مهمان دعوت کرده را دست دشمن سپردند و لبیک نگفتند.   امشب چه سخت شبی است بر بازماندگان حسین و چه ماتمی بر دل محمد و زهرا وعلی ؟
                                     شام غریبان حسین امشب است ؟؟؟؟؟؟


  

                               بسم رب الحسین والشهدا

تاسوعا وروز نهم با شهادت علمدارابوالفضل العباس به اخر رسید. روز عاشورا روز واقعه و روز تقابل همه خوبی ها با همه پلیدی ها رسید و حسین تنهاست تنهاتر از همیشه.......

                      

روز بالا آمده بود و جنگ آغاز شد...!
حبیب بن مظاهر که همراه امام بر بالین مسلم بود گفت :« چه دشوار است بر من به خاک افتادن تو، اگر چه بشارت بهشت آن را سهل می کند. اگر نمی دانستم که لختی دیگر به تو ملحق خواهم شد، دوست می داشتم که مرا وصی خود بگیری...»

روز بالا آمده بود که جنگ آغاز شد و ملائک به تماشاگه ساحتِ مردانگی و وفای بنی آدم آمدند. مردانگی و وفا را کجا می توان آزمود، جز در میدان جنگ، آنجا که راه همچون صراط از بطن هاویه آتش می گذرد؟ ... دیندار آن است که درکشاکش بلا دیندار بماند، وگر نه، درهنگام راحت و فراغت و صلح و سلم ، چه بسیارند اهل دین، آنجا که شرط دینداری جز نمازی غراب وار و روزی چند تشنگی و گرسنگی و طوافی چند برگرد خانه ای سنگی نباشد.


رودر رویی ، نخست تن به تن بود و اولین شهیدی که بر خاک افتاد مسلم بن عوسجه بود، صحابی پیر کوفی. در زیارت الشهدای ناحیه مقدسه خطاب به او آمده است: « تو نخستین شهید از شهیدانی هستی که جانشان را بر سر ادای پیمان نهادند و به خدای کعبه قسم رستگار شدی . خداوند حق شکر بر استقامت و مواسات تو را در راه امامت ادا کند؛ او که بر بالین تو آمد آنگاه که به خاک افتاده بودی و گفت: فمنهم من قضی نحبه و منهم من ینتظر و ما بدلوا تبدیلا.»


حبیب بن مظاهر که همراه امام بر بالین مسلم بود گفت :« چه دشوار است بر من به خاک افتادن تو، اگر چه بشارت بهشت آن را سهل می کند. اگر نمی دانستم که لختی دیگر به تو ملحق خواهم شد، دوست می داشتم که مرا وصی خود بگیری...» و مسلم جواب گفت : « با این همه ، وصیتی دارم » و با دو دست به حسین (ع) اشاره کرد، و فرشتگان به صبر و وفای او سلام گفتند: سلام علیکم بما صبرتم.


دومین شهیدی که برخاک افتاد «عبدالله بن عمیر کلبی» بوده است؛ آن جوان بلند بالای گندم گون و فراخ سینه ای که همراه مادر و همسرش از بئرالجعد همدان خود را به کربلا رسانده بود... همسر او نیز مرد میدان بود و تنها زنی است که در صحرای کربلا به اصحاب عاشورایی امام عشق الحاق یافته است. «مزاحم بن حریث» در آن بحبوحه با گستاخی سخنی گفت که نافع به او حمله آورد. مزاحم خواست بگریزد که نافع بن هلال رسید و او را به هلاکت رساند.« عمروبن حجاج» که امیر لشکر راست بود عربده کشید:   « ای ابلهان آیا هنوز در نیافته اید که با چه کسانی درجنگ هستید؟ شما اکنون با یکه سواران دلاور کوفه رودر رویید، با شجاعانی که مرگ را به جان خریده اند و از هیچ چیز باک ندارند. مبادا احدی از شما به جنگ تن به تن با آنها بیرون روید. اما تعدادشان آن همه قلیل است که اگر با هم شوید و آنان را تنها سنگباران کنید از بین خواهند رفت.»


عمرسعد این اندیشه را پسندید و دیگر اجازه نداد که کسی به جنگ تن به تن اقدام کند. افراد تحت فرماندهی شمربن ذی الجوشن نافع بن هلال را محاصره کردند و بر سرش ریختند . با این همه، نافع تا هنگامی که بازوانش نشکسته بود از پای نیفتاد. آنگاه او را به اسارت گرفتند و نزد عمرسعد بردند. عمرسعد و اطرافیانش می انگاشتند که می توانند او را به ذلت بکشانند و سخنانی در ملامت او گفتند. نافع بن هلال گفت:« والله من جهد خویش را به تمامی کرده ام. جز آنان که با شمشیر من جراحت برداشته اند، دوازده تن از شما را کشته ام . من خود را ملامت نمی کنم ، که اگر هنوز دست و بازویی برایم مانده بود نمی توانستید مرا به اسارت بگیرید... » و شمر بن ذی الجوشن او را به شهادت رساند.


آنگاه فرمان حمله عمومی رسید و همه لشکریان عمرسعد با هم به سپاه عشق یورش بردند. شمر بن ذی الجوشن با لشکر چپ ، عمرو بن حجاج با لشکر راست از جانب فرات و «عزره بن قیس» با سوارکاران ... و کار جنگ آن همه بالا گرفت که دیگر در چشم اهل حرم،جز گردبادی که به هوا برخاسته بود و در میانه اش جنبشی عظیم ، چیزی به چشم نمی آمد.
 


راوی


چه باید گفت؟ جنگ در کربلا درگیر است و این سوی و آن سوی ، مردمانی هستند در سرزمینهایی دور و دورتر که هیچ پیوندی آنان را به کربلا و جنگ اتصال نمی دهد. آنجا بر کرانه فرات ، در دهکده عَقر... دورتر در کوفه ، درمکه، مدینه، شام، یمن ... زنگبار، روم، ایران، هندوستان و چین ... طوفان نوح همه زمین را گرفت ،اما این طوفان تنها سفینه نشینان عشق را درخود گرفته است. چه باید گفت با سبکباران ساحل ها که بی خبر از بیم موج و گردابی اینچنین هایل ، آنجا بر کرانه های راحت و فراغت و صلح و سلم غنوده اند؟ آیا جای ملامتی هست؟


... و از آن فراتر، از فراز بلند آسمان کهکشان بنگر! خورشیدی از میان خورشیدهای بی شمار آسمان لایتناهی ، منظومه ای غریب، و از آن میان سیاره ای غریب تر ، بر پهنه اش جانورانی شگفت هر یک با آسمانی لایتناهی در درون. اما بی خبر ازغیر، سر درمغاره تنهایی درون خویش فروبرده، سرگرم با هیاکل موهوم و انگاره های دروغین... و این هنگامه غریب در دشت کربلا .آیا جای ملامتی هست؟


آری ، انسان امانتدار آفرینش خویش است و عوالم بیرونی اش عکسی است از عالم درون او در لوح آینه سان وجود.طوفان کربلا ، طوفان ابتلایی است که انسانیت را درخود گرفته و آن کرانه های فراغت، سراب های غفلتی بیش نیست . انسان کشتی شکسته طوفان صدفه نیست، رها شده بر پهنه اقیانوس آسمان؛ انسان قلب عالم هستی و حامل عرش الرحمن است، و این سیاره؛ عرصه تکوین . اینجا پهنه اختیار انسان است و آسمان عرصه جبروت ، و امرتکوین در این میانه تقدیر می شود... آه از بار امانت که چه سنگین است!


عالم همه در طواف عشق است و دایره دار این طواف، حسین است . اینجا درکربلا ، در سرچشمه جاذبه ای که عالم را بر محورعشق نظام داده است، شیطان اکنون در گیرودار آخرین نبرد خویش با سپاه عشق است و امروز در کربلاست که شمشیر شیطان از خون شکست می خورد؛ از خون عاشق،خون شهید.


عزره بن قیس که دید سواران او از هر سوی که با اصحاب امام حسین رو به رو می شوند شکست می خورند ، چاره ای ندید جز آنکه « عبدالرحمن بن حصین » را نزد عمرسعد روانه کند که :« مگر نمی بینی سواران من از آغاز روز ، چه می کشند از این عده اندک ؟ ما را با فوج پیادگان کماندار و تیرانداز امداد کن.»... و این گونه شد. عمرسعد «حصین بن تمیم» را با سوارکارانش و پانصد تیرانداز به یاری عزره بن قیس فرستاد و ناگاه باران تیر از هر سوی بر اصحاب امام عشق باریدن گرفت و آنان یکایک درخون خویش فرو غلتیدند. دیری نپایید که اسب ها همه در خون تپیدند و یلان، آنان که از تیر دشمن رهیده بودند، پیاده به لشکریان شیطان حمله بردند . از «ایوب بن مشرح» نقل  کرده اند که همواره می گفت : «اسب حُر بن یزید ریاحی را من کشتم ؛ تیری به سوی مرکبش روانه کردم که در دل اسب نشست . اسب لرزشی به خود داد و شیهه ای کشید و به رو درافتاد، و لکن خود حُر کنار جست و با شمشیر برهنه در کف ، حمله آورد.» عمرسعد در این اندیشه حیله گرانه بود که اصحاب امام را در محاصره بگیرد، اما خیمه ها مانع بود. فرمان داد که خیمه ها را آتش بزنند و اهل حرم آل الله همه در سراپرده امام حسین(ع) جمع بودند . خیمه ها آتش گرفت و شمر و همراهانش به سوی خیمه سرای امام حمله بردند. شمر نهیب زد که آتش بیاورید تا این خیمه را بر سر خیمه نشینانش بسوزانم. اهل حرم از نهیب شمر هراسان شدند واز خیمه بیرون ریختند . امام فریاد کشید:« ای شمر! این تویی که آتش می خواهی تا سراپرده مرا با خیمه نشینانش بسوزانی؟ خدایت به آتش بسوزاند!» «حمید بن مسلم » می گوید:« من به شمر گفتم : سبحان الله ! آیا می خواهی خویشتن رابه کارهایی واداری که جز تو کسی درجهان نکرده باشد؟ سوزاندن به آتشی که جزآفریدگار کسی را حقی بر آن نیست ودیگر ، کشتن بچه ها و زنان ؟ والله درکشتن این مردان برای تو آن همه حسن خدمت هست که مایه خرسندی امیرت باشد.» شمر پرسید:« توکیستی ؟» و من او را جواب نگفتم. دراین اثنا شبث بن ربعی سر رسید و به شمر گفت :« من گفتاری بدتر از گفتارتو و عملی زشت تر از عمل تو ندیده ام. مگرتو زنی ترسو شده ای؟» زهیر بن قین با ده نفر از اصحاب خود رسیدند و به شمرو یارانش حمله آوردند و آنان را از اطراف خیمه ها پراکنده ساختند و «ابی عزه ضِبابی» را کشتند. با کشتن او ، یاوران شمر فزونی گرفتند و آخرالامر بجز زهیر همه آن ده تن به شهادت رسیده بودند.
 


راوی


تن در دنیاست و جان درآخرت ؛ یاران یکایک جان بر سر پیمان ازلی خویش نهاده اند و بال شهادت به حظیره القدس کشیده اند ، اما پیکر خونینشان، اینجا، این سوی و آن سوی، شقایق های داغداری است که بر دشت رسته است . تن در دنیاست و جان درآخرت ، و در این میانه ، حکم بر حیرت می رود... روز به نیمه رسیده است و دیگر چیزی نمانده که کار جهان به سرانجام رسد.


امام نگاهی به ظاهر کردو نظری در باطن ، و گفت:« غضب خداوند بر یهود آنگاه شدت گرفت که عزیر را فرزندخدا گرفتند و غضب خدا بر نصاری آنگاه که او را یکی از ثلاثه انگاشتند و بر این قوم ، اکنون که بر قتل فرزند رسول خود اتفاق کرده اند...» و همچنان که محاسن خویش را در دست داشت گفت:« والله آنان را در آنچه می خواهند اجابت نخواهم کرد تا خداوند را آن سان ملاقات کنم که با خون خضاب کرده باشم...» و سپس با فریاد بلند فرمود:«آیا فریاد رسی نیست که به فریاد ما برسد؟ آیا دیگر کسی نیست که ما را یاری کند؟ کجاست آن که از حرم رسول خدا دفاع کند؟»... و صدای گریه از خیمه سرای آل الله برخاست.
 


راوی


دهر خجل شد و اگر صبر خیمه بر آفاق نزده بود، آسمان انشقاق می یافت و خورشید چهره از شرم می پوشاند و سوز دل زمین، دریاها را می خشکاند و... سال های دریغ فرا می رسید. آن شوربختان خجل شدند، اما آب و خاک و آتش و باد، سخن امام را در لوح محفوظ باطن خویش به امانت گرفتند و از آن پس، هر جا که آب از چشمی فرو ریخت و خاک سجاده نمازی شد و آتش دلی را سوخت و باد آهی شد و از سینه ای برآمد، این سخن تکرار شد. از خاکی که طینت تو را با آن آفریده اند باز پرس؛ از آبی که با آن خاک آمیخته اند،از آتشی که در آن زده اند و از نفخه روحی که در آن دمیده اند باز پرس، تا دریابی که چه امانتداران صادقی هستند . تاریخ امانتدار فریاد«هل من ناصر» حسین است و فطرت گنجینه دار آن ... و ازآن پس ، کدام دلی است که با یاد او نتپد؟ مردگان را رها کن، سخن از زندگان عشق می گویم. خورشیدبه مرکزآسمان رسید و سایه ها به صاحب سایه پیوستند .امید داشتم که قیامت برپا شود، اما خورشید در قوس نزول افتاد و سِفرِ زوال آغاز شد. «ابوثمامه» در سایه خویش نظر کرد که جمع آمده بود و نظری نیز در آسمان انداخت و دانست که وقت فریضه زوال رسیده است ... شاید ترنم ملکوتی اذان مؤذن کربلا، «حجاج بن مسروق» را شنیده بود، از حظیره القدس ، حجاج بن مسروق همه راه را همپای قافله عشق اذان گفته بود، اما اکنون در ملکوت اذن حضور دائم داشت و صوت اذانش جاودانه در روح عالم پیچیده بود... لکن در عالم تن... این پیکر بی سراوست، زیب بیابان طف. اینجا بلال و حجاج وقت نماز اذان می گفتند ، اما آنجا ، تا بلال و حجاج اذان نگویند وقت نماز نمی رسد... تن در دنیاست و جان درآخرت ، و در این میانه ، حکم بر حیرت می رود.


ابو ثمامه صائدی وقت زوال را یادآوری کرد.امام در آسمان تأملی کرد و گفت:« ذکر نماز کردی؛ خداوند تو را از نمازگزاران و ذاکرین قرار دهد. آری ، اول وقت نماز است. بخواهید از این قوم که دست از ما بدارند تا نماز بگزاریم.» لشکر اعدا آن همه نزدیک آمده بودند که صدای آنان را می شنیدند. حصین بن تمیم عربده کشید:« این نماز مقبول درگاه خدا نیست.» و این گفته بر حبیب بن مظاهر بسیار گران نشست: «نماز از فرزند پیامبر قبول نباشد و از شما شرابخواران ابله قبول باشد؟!»
 


راوی


نماز ، روح معراج نبی اکرم است ،و او بی اهل کسا به معراج نرفت. نماز از او قبول نباشد که با هر تکبیری حجابی را می درد آن سان که با تکبیر هفتم دیگر بین او و خالق عالم هیچ نماند و از شما قبول باشد که نمازتان وارونه نماز است؟ عجبا! حباب را ببین که چگونه بر اقیانوس فخر می فروشد!


حصین بن تمیم به حبیب بن مظاهر حمله ور شد و آن صحابی کرامت مند پیر عشق نیز شیر شد و با شمشیر بر او تاخت و ضربه ای زد که بر صورت اسب او فرود آمد و حصین بن تمیم بر خاک افتاد و یارانش او را از میانه در ربودند. حبیب سخت می جنگید و آنان را به خاک و خون می افکند که دوره اش کردندو مردی از بنی تمیم ضربه ای با شمشیر بر سر او زد و دیگری نیزه ای که از کارش انداخت. «بدیل بن صُریم »‌از مرکب فرود آمد و سرش را از تن جدا کرد. حُصین بن تمیم او را گفت:« من در قتل او شریکم. سرش را بده تا بر گردن اسب خود بیاویزم و در میان لشکر جولان دهم ، تا بدانند که من نیز در قتل او شرکت کرده ام. اما جایزه عبیدالله بن زیاد از آن تو باشد.» پس سر حبیب را گرفت و بر گردن اسب آویخت و در میان لشکر جولان داد و بازگشت وسر را به بُدیل بن صُریم رد کرد. حُربن یزید ریاحی و زهیر بن قین با پشتیبانی یکدیگر به دریای لشکر عمرسعد زدند تا امام و باقیمانده اصحاب فرصت نماز خواندن بیابند. چون یکی در لجه حرب غوطه ور می شد دیگری می آمد و او را از گیرودار خلاص می کرد، تا آنکه پیادگان دشمن اطراف حُر را گرفتند و « ایوب بن مِشرَح خَیوانی » با مردی دیگر از سواران کوفی در قتل او با یکدیگر شریک شدند و یاران پیکر نیمه جان او را به نزد امام آوردند. امام با دست خویش خاک از سر و روی او می زدود و می فرمود:« تو به راستی حُری ، همان سان که مادرت برتو نام نهاد؛ به راستی حُری ، چه دردنیا و چه در آخرت.»
 


راوی


آنگاه اصحاب عاشورایی امام عشق به آخرین نماز خویش ایستادند و سفر معراج پایان گرفت. نخستین نمازی که آدم ابوالبشر گزارد در وقت زوال بود و آخرین نمازی که وارث‌ آدم گزارد، نیز... و از آن نماز تا این نماز ، هزارها سال گذشته بود و در این هزارها، چه ها که بر انسان نرفته بود.

 

نقل از سایت فردا نیوز

                                                                                                    السلام علی الحسین وعلی علی ابن الحسین

                                                                                                       و علی اولاد الحسین و علی انصار الحسین

                         

  

                               بسم الله الرحمن الرحیم

 

                           السلام علیک یا ثارالله وبن الثاره

                         السلام علیک یا ابا عبدالله الحسین

                       السلام علیک یابن علی ابن ابی طالب

                           السلام علیک یابن فاطمه الزهرا

                          السلام علیک یا ابوالفضل العباس

                     السلام علیک ایها الشهداء المظلوم کربلا

در سایت شیعه نیوز نوحه بسیار جالب و زیبای اتا مظلوم حسین که مورد استقبال زیادی هم واقع شده در قسمت موسیقی بلاگ کپی و تقذیم عاشقان حسین مینمایم.

ضمنا برای دانلود هم به همان سایت رفته و در قسمت نوحه مذکور اقدام نمایید.                              

                                                                                               التماس دعا و یاحسین

 


  

                                                           بسم رب الحسین

السلام علیک یا اباعبدالله الحسین

امروز روز هفتم ماه محرم است:

شهادت حضرت علی اصغر (ع)
حضرت از اسب فرود آمد و با نیام شمشیر گودی در زمین کند و آن کودک را به خون خویش آلوده کرد پس او را دفن نمود.
پس حضرت بر در خیمه آمد و به جناب زینب سلام الله علیه فرمود کودک صغیرم را به من سپارید تا او را
 وداع کنم، پس آن کودک معصوم را گرفت و صورت به نزد او برد تا او را ببوسد که حرمله بن کامل اسدی
 لعین تیری انداخت و بر گلوی آن طفل رسید و او را شهید کرد. و باین مصیبت اشاره کرده شاعر در این شعر:

فَقَبَّلَ مِنْهُ قَبْلهُ السَّهْمُ مَنْحَراً

وَ مُنْعَطِفِ اَهْوی لِتَقْبیلِ طِفْلِهِ

پس آن کودک را به خواهر داد، زینب سلام الله علیه او را گرفت و حضرت امام حسین علیه السلام کفهای خود را زیر خون گرفت همینکه
پر شد به جانب آسمان افکند و فرمود سهل است بر من هر مصیبتی که بر من نازل شود زیرا که خدا نگران است.

سبط ابن جوزی در تذکره از هشام بن محمد کلبی نقل کرده که چون حضرت امام حسین علیه السلام دید که لشکر در کشتن او اصرار
دارند قرآن مجید را برداشت و آنرا از هم گشود و بر سر گذاشت و در میان لشکر ندا کرد:

بَیْنی وَ بَیْنَکُمْ کِتابُ الله وَجَدّدی مُحَمّّدٌ رَسُولُ اللهِ صَلّی الله عَلَیْه و الِهِ.

ای قوم برای چه خون مرا حلال می‌دانید آیا من پسر دختر پیغمبر شما نیستم؟ آیا به شما نرسید قول جدم در حق من و برادرم حسن
علیه السلام.

هذانِ سَیّدِا شَبابِ اَهْلِ الْجَنَّهِ.

در این هنگام که با آن قوم احتجاج می‌نمود ناگاه نظرش افتاد به طفلی از اولاد خود که از شدت تشنگی می‌گریست حضرت آن کودک را
بر دست گرفت و فرمود:

یا قَوْمُ اِنْ لَمْ تَرْحَمُونی فَارْحَمُوا هذا الطّفْلَ.

ای لشکر اگر بر من رحم نمی‌کنید پس بر این طفل رحم کنید، پس مردی از ایشان تیری به جانب آن طفل افکند و او را مذبوح نمود. امام
حسین علیه السلام شروع کرد به گریستن و گفت ای خدا حکم کن بین ما و بین قومی که خواندند ما را که یاری کنند بر ما پس کشتند
ما را، پس ندائی از هوا آمد که بگذار او را یا حسین که از برای او مرضع یعنی دایه‌ایست در بهشت.

در کتاب احتجاج مسطور است که حضرت از اسب فرود آمد و با نیام شمشیر گودی در زمین کند و آن کودک را به خون خویش آلوده کرد
پس او را دفن نمود.

طبری از حضرت ابوجعفر باقر علیه السلام روایت کرده که تیری آمد رسید بر گلوی پسری از آن حضرت که در کنار او بود پس آن حضرت
مسح می‌کرد خون را بر او و می‌گفت: اَلَلّهَمَّ احْکُمْ بَیْنَنا وَ بَیْنَ قَوْم دَعَوْنا لِیَنْصُرُونا فَقَتَلُونا.

  

                                                        بسم رب الحسین

سلام دوستان

امروز در سایت خبری فردا مطلبی خواندم که واقعا تخریب شدم و در خودم فرو ریختم!

حتی سنگدل ترین انسانها هم نخواهند توانست با خواندن ان خود را بی تفاوت نشان دهند البته مگر انکه...؟!

بی مقدمه اما بخوانید اما با دل و نه با دیده ........بخوان و ببین ما چه فکر میکنیم و عده ای کجایند؟

کلیه فروشی؛ قیمت هرچه شما بگوئید
 
خسته، مثل صدفی که از درون مکیده می‌شود، زرد و زار، آنقدر که صورت استخوانی‌اش را پنهان می‌کند میان دست‌ها.

چشمهایش خسته، نگاهش گیج، آنقدر که او را به هیچ دنیایی وصل نمی‌کند، اتاق خالی نیست پشت پیرترین پارک شهر، ساختمانی است که چون او در اتاق‌ها و
راهروهای آن بسیارند، چشم‌هایش خسته، نگاهش گیج، صدای پزشکانی که در سرش دور می‌زند کلیه؟ چرا؟

چشم‌ها، چشمهایش، نگاه‌ها، نگاه‌هایش نگاه‌های مردی است که مثل کودکی ناتوان شده است. از اعماق چشم‌هایش می‌توان صدای کودکی شیرخواره را شنید که
برای «از دست دادن» پافشاری می‌کند. از دست دادن تکه‌ای از وجودش کودک است، هنوز: کودک بیست و چهار ساله، خودش می‌گوید که قد 70 سال رنج کشیدم و
چشم‌هایش می‌گوید: به اندازه آرزوهایش اشک ریخته است.

می‌گوید گهواره برای بزرگ شدنم جای گرمی نبود و تو فکر می‌کنی شاید دنیا آنقدر بزرگ نبود که او را با همه آرزوهایش که او را با همه نداشته‌هایش حقیر نکند.

چشم‌هایش خسته، نگاه‌هایش گیج، گیج از بازی روزگاری که او را حقیر کرده است، روزگاری که آرزوهایش را به تاراج برده آنقدر که در روزهای جوانی آمده که تکه‌ای از
وجودش را به حراج بگذارد.پشت پیرترین پارک شهر اتاقی هست که در آن روانپزشکان به بهانه معاینات پزشکی قانونی، سوال پیچش می‌کنند تا شاید بر فقر بی‌منطق و
نداری‌اش صحه گذارند و او در برابر همه پرسش‌ها، تنها سلاحش یک جمله کلیدی است: باید بفروشمش، باید بفروشمش. می‌گوید راهی برایش باقی نمانده، کلیه‌اش
آخرین دارایی اوست.

او تردید نمی‌کند در حالی که به آرامی شکستن نفس‌هایش در گلو سرش را به سمت صدا بر می‌گرداند ادامه می‌دهد چند بار وام گرفته‌ام، تمام حقوقم را بابت
بازپرداختشان می‌دهم صاحبخانه‌ام جوابم کرده، دیگر حتی اقوام نزدیکم هم قرضی نمی‌دهند. روانپزشک می‌پرسد کارت چیست؟ با کسی راجع به این موضوع صحبت
کرده‌ای خانواده‌ات می‌دانند که چه تصمیم خطرناکی گرفته‌ای آنها موافق‌اند که عزیزشان به خاطر نیازمالی شریان حیاتش را بفروشد؟

حسابدار شرکت خدمات منزل که حساب زندگی از دستش خارج شده تردید نمی‌کند مثل امپراتور ضعیفی که به شکستن آگاه است اما می‌جنگد. خواهرانم می‌دانند
مریم و سحر را می‌گوید آنها که به دلیل عقب افتادن شهریه دانشگاهشان دو ترم است که مرخصی گرفته‌اند.

نامش محمد است، بیست و چهار ساله با خواهرانی که چون او چوب نداشته‌هایشان را می‌خورند و او می‌گوید دیگر نمی‌تواند ببیند خواهرانش به خاطر نداشتن پول هر
شب جزوه‌هایشان را ورق بزنند و حسرت راه‌های نرفته و فرصت‌های سوخته را بخورند. آنها دو نفرند؛ خواهرانش را می‌گویم، روز را با پرستاری سالمندان شب می‌کنند
و حقوق این رفت و آمدهای هر روزه می‌رود بالای بدهی که انگار هیچ گاه تمام نمی‌شود.

قرض‌ها، بدهی‌ها و نداشته‌ها چشم‌هایش را تار و نگاهش را خیس می‌کنند. نگاه‌های خیس، نگاه‌های خسته و این صدای اوست که در پاسخ به پزشکان می‌گوید:
روزی که مادر بیمار بود روزی که هزینه‌های درمان سنگین بود و این هزینه‌ها دست‌آخر بدهی به بار آورد چه کسی امین‌تر از دایی؟ از همان روزها تا امروز محمد 11
میلیون قرض کرده است.

خودش می‌گوید هر ماه 100 هزار تومان از قرضم را به دایی پرداخت می‌کنم. پس از فوت مادرم دایی هم غریبه شد. 200 هزار تومان روی میزان پرداختی اضافه کرد و
جز پول چیزی را به یاد نیاورد. دایی فراموش کرد که با چه بدبختی شکممان را سیر می‌کنیم. نمی‌دانم چرا آدم‌ها موقع بدبختی‌ها غریبه می‌شوند. دایی‌ام برای گرفتن
قرضش آنقدر فشار می‌آورد که دلم می‌خواهد تمام اعضای بدنم را بفروشم. سیدمهدی صابری سرپرست معاینات سازمان پزشکی قانونی که 10 سال است گریه‌های
خاموش عجز و درد محمدها را می‌بیند و با دردشان آشناست با حرکت سر به روانپزشکان اشاره می‌کند که چیزی نپرسند از او که چیزی برایش باقی نمانده جز اعضای
وجودش. کسی که پاره‌ای از تنش را به مزایده می‌گذارد برای نجات پاره‌ای دیگر. به یاد ضرب‌المثلی می‌افتم که سرخ‌پوستان آمریکا هنگام نابودی قبایلشان توسط
مهاجران سفید‌پوست بسیار تکرار می‌کردند «الهه زندگی من به ضعیفان رحم نمی‌کند». زندگی محمد را حقیر کرده است او مثل غریقی است در مرداب که برای رهایی
به ساقه نازک علف‌ها چنگ می‌زند. او که تا چند لحظه پیش با قاطعیت از تصمیمش سخن می‌گفت حالا با تکرار پرسش‌ها و پاسخ دردهایش مثل سربازی شکست
خورده به زانو درآمده است شاید هرگز تصور نکرده بود فقر عقلش را زیر سوال ببرد.

شاید آنها نمی‌دانند وقتی زندگی چهره تلخ و گستاخش را نشان می‌دهد. رنج بردن چیزی جز سلامت عقل نمی‌تواند باشد، محمد و درد یکی شده‌اند حدس می‌زنم هیچ
رویایی دردش را تسکین نمی‌دهد شاید چون او هیچ رویایی ندارد مثل کودکی‌هایش که در سایه گذشته است. سرپرست معاینات پزشکی قانونی آخرین کسی است
که آخرین پرسش‌ها را از او می‌پرسد تا نظر نهایی‌اش را در مورد اقدام نه چندان عجیب محمد اعلام کند. او که به گفته خودش هر ماه 4 تا 6 نفر مثل محمد را می‌بیند و
سوال می‌کند.

آرام روی میز خم می‌شود و چشم در چشم‌های محمد می‌پرسد کلیه‌ات چقدر می‌ارزد، قیمتش را پرسیده‌ای؟ او می‌گوید دو میلیون تومان، شاید هم بیشتر. سرپرست
ادامه می‌دهد دو میلیون تومان مشکلت را حل می‌کند؟ محمد کمی مکث می‌کند و جواب می‌دهد، نه. صابری خودنویسش را روی برگه آرم سازمان پزشکی قانونی
می‌لغزاند و دوباره شروع می‌کند به سوال کردن: نظر پزشک را در این مورد پرسیده‌ای؟ او روی میز جابه‌جا می‌شود و می‌گوید: صحبت کرده‌ام مهم نیست با یک کلیه زنده
بمانم یا نمانم. با شنیدن این جمله نگاهش می‌کنم و حس می‌کنم دردهایش سنگین‌تر از جسم نحیفش هستند جسمی که برای «از دست دادن» پافشاری می‌کند. با
امضای مجوز فروش کلیه محمد چیزی در قلبم فرو می‌ریزد و ناخودآگاه به فردایی فکر می‌کنم که شاید او قلبش را هم به مزایده می‌گذارد.

پشت پیرترین پارک شهر، صندلی معاینات پزشکی قانونی لحظه‌ای خالی نمی‌ماند. مثل صندلی‌های راهرو که هر لحظه کسی می‌نشیند. محمد 24 ساله می‌رود و
فردی دیگری می‌آید پسری جوان که از او قدش بلندتر است و بنیه‌اش قوی‌تر، می‌گوید: حقوق خوانده و برای قضاوت می‌خواهد مجوز سلامت عقل بگیرد. با هر سوال و
جواب روانپزشکان با قاطعیت سخن می‌گوید و در تمام پرسش‌ها اصول حقوق را بر احساساتش غالب می‌بینی. در جواب‌های قدرتمند او مواد و تبصره‌ها حرف اول را
می‌زنند. هنور اول راه است و گناهان را با منطق اندازه می‌گیرد.

سرپرست معاینات پزشکی قانونی از روح قانونمند او به شگفت می‌آید و از او می‌خواهد که گاهی به احساساتش هم توجه کند.

قاضی جوان جواب هر سؤالی را با ماده و تبصره‌ای پاسخ می‌دهد طوری که فکر می‌کنی دیگر هیچ اشتباهی در قضاوت‌ها روی نخواهد داد. شاید او هنوز نمی‌داند در
بخش?هایی از جامعه‌اش چه می‌گذرد. فقط قوانین را حفظ کرده. این را چشم‌هایش می‌گوید؛ چشم‌هایی که قاطع‌اند و دردها را هنوز ندیده‌اند. او در زمان کمتری نسبت
به محمد مجوز کارآموزی قضاوت را می‌گیرد تنها با چند تا سوال و جواب شاید روانپزشکان نمی‌خواهند برقاضی جوان سخت بگیرند.کسی که می خواهد بر این بی?
عدالتی ها قضاوت کند.

خداوندا بحق حضرت حسین ابن علی و شهدای کربلا خودت این مردم را یاری فرما.

                                                                                                               یا علی و یا حسین


  

                                                         بسم الله الرحمن الرحیم

امروز روز ششم ماه محرم است.

به میدان رفتن حضرت قاسم بن الحسن(ع)
قاسم به میدان مى‏رود.چون کوچک است، اسلحه‏اى که با تن او مناسب باشد، نیست. ولى در عین حال شیر بچه است، شجاعت‏به خرج مى‏دهد،تا اینکه با یک ضربت که به فرقش وارد مى‏آید از روى اسب به روى زمین مى‏افتد.
قاسم به میدان مى‏رود.چون کوچک است، اسلحه‏اى که با تن او مناسب باشد نیست. ولى در عین حال شیر بچه است، شجاعت‏به خرج مى‏دهد،تا اینکه با یک ضربت که به فرقش وارد مى‏آید از روى اسب به روى زمین مى‏افتد.حسین با نگرانى بر در خیمه ایستاده،اسبش آماده است،لجام اسب را در دست دارد،مثل اینکه انتظار مى‏کشد. ناگهان فریاد«یا عماه‏»در فضا پیچید،عموجان من هم رفتم،مرا دریاب!مورخین نوشته‏اند حسین مثل باز شکارى به سوى قاسم حرکت کرد.کسى نفهمید با چه سرعتى بر روى اسب پرید و با چه سرعتى به سوى قاسم حرکت کرد.عده زیادى از لشکریان دشمن(حدود دویست نفر)بعد از اینکه جناب قاسم روى زمین افتاد،دور بدن این طفل را گرفتند براى اینکه یکى از آنها سرش را از بدن جدا کند.یکمرتبه متوجه شدند که حسین به سرعت مى‏آید.مثل گله روباهى که شیر را مى‏بیند فرار کردند و همان فردى که براى بریدن سر قاسم پایین آمده بود در زیر دست و پاى اسبهاى خودشان لگدمال و به درک واصل شد.آنقدر گرد و غبار بلند شده بود که کسى نفهمید قضیه از چه قرار شد.دوست و دشمن از اطراف نگران هستند.«فاذن جلس الغبرة‏»تا غبارها نشست دیدند حسین بر بالین قاسم نشسته و سر او را به دامن گرفته است.فریاد مردانه حسین را شنیدند که گفت:
«عزیز على عمک ان تدعوه فلا یجیبک او یجیبک فلا ینفعک‏»

فرزند برادر!چقدر بر عموى تو ناگوار است که فریاد کنى و عموجان بگویى و نتوانم به حال تو فایده‏اى برسانم،نتوانم به بالین تو بیایم و یا وقتى که به بالین تو مى‏آیم کارى از دستم بر نیاید.چقدر بر عموى تو این حال ناگوار است (1) راوى گفت:در حالى که سر جناب قاسم به دامن حسین است،از شدت درد پاشنه پا را محکم به زمین مى‏کوبد.در همین حال‏«فشهق شهقة فمات‏»فریادى کشید و جان به جان آفرین تسلیم کرد.یک وقت دیدند ابا عبد الله بدن قاسم را بلند کرد و بغل گرفت.دیدند قاسم را مى‏کشد و به خیمه‏گاه مى‏آورد.خیلى عظیم و عجیب است:وقتى که قاسم مى‏خواهد به میدان برود،از ابا عبد الله خواهش مى‏کند.ابا عبد الله دلش نمى‏خواهد اجازه بدهد.وقتى که اجازه مى‏دهد،دست‏به گردن یکدیگر مى‏اندازند،گریه مى‏کنند تا هر دو بیحال مى‏شوند. اینجا منظره بر عکس شد،یعنى اندکى پیش،حسین و قاسم را دیدند در حالى که دست‏به گردن یکدیگر انداخته بودند ولى اکنون مى‏بینند حسین قاسم را در بغل گرفته اما قاسم دستهایش به پایین افتاده است چون دیگر جان در بدن ندارد.
و لا حول و لا قوة الا بالله العلى العظیم و صلى الله على محمد و آله الطاهرین.

مجموعه آثار شهید مطهرى ج 17 ص 279
نقل از سایت فردا نیوز                                                                                   یا علی و یا حسین
  

                                                      بسم الله الرحمن الرحیم

خبر کوتاه و ناگوار بود:

استاد سید جعفر شهیدی درگذشت.

           

 استاد سیدجعفر شهیدی از دنیا رفت
این مورخ و پژوهشگر پیشکسوت حدود ساعت 11 امروز یکشنبه بیست و سوم دی‌ماه پس از تحمل مدتی بیماری در منزل خود به دیدار حق شتافت. شهیدی متولد سال 1297 در بروجرد، نوشتن بیش از 15 کتاب و تألیف حدود 120 مقاله را در کارنامه‌ی پربار خود دارد.

فقدان این چهره برجسته علمی و فرهنگی ایران اسلامی را به تمام ملت شریف و عالم دوست وشاگردان و خانواده عزادار تسلیت عرض

نموده و سلامتی دیگر علما و اساتید علمی و مفاخر مملکت را ارزومندم.

 

                                                                                                     یا علی و یا حسین


  

                                        بسم الله الرحمن الرحیم

با سلام

بحث برنامه ریزی در تمام موارد و خصوصا مسائل شهری ومدیریتی بتدریج فراگیر

شده است.

خبر سایت فردا در رابطه با سخنان اقای علیرضا دبیر عضو محترم شورای اسلامی

شهر تهران در همین باره شنیدنی است:

دبیر: حل بحران با برنامه ریزی سیستماتیک و مشارکت مردم
عضو شورای اسلامی شهر تهران در برنامه آئین همدلی ویژه بحران گاز کشور گفت: برف اخیر در تهران نشان داد برنامه ریزی سیستماتیک برای استفاده از منابع انسانی و ابزاری موجود و همچنین میزان مشارکت مردم می تواند در حل بحران ها مدیران کشور را یاری نماید.
عضو شورای اسلامی شهر تهران گفت: در یک بحران مهمترین جزء آن مشارکت مردم است.

به گزارش «فردا»، دکتر علیرضا دبیر عضو شورای اسلامی شهر تهران که در برنامه آئین همدلی ویژه بحران گاز کشور شرکت کرده بود با بیان اینکه نمی توان از اتفاقات طبیعی جلوگیری کرد افزود: با یک مدیریت خوب می توان بحران ناشی از اتفاقات طبیعی را کنترل کرد.

وی در ادامه با بیان اینکه در مواجهه با یک بحران سه عامل مدیریت بحران، منابع موجود و مشارکت مردم دارای اهمیت است، افزود: در یک بحران به هر سه این عوامل نیاز داریم اما مهمترین بخش آن مشارکت مردم است.

علیرضا دبیر با اشاره به عملکرد شهرداری تهران در بحران اخیر گفت: بحران برف اخیر در تهران نشان داد برنامه ریزی سیستماتیک برای استفاده از منابع انسانی و ابزاری موجود و همچنین میزان مشارکت مردم می تواند در حل بحران ها مدیران کشور را یاری نماید.

عضو شورای شهر تهران افزود: شاهد بودم که شهرداری تهران از مهرماه تا امروز در حال برنامه ریزی برای کنترل بحران برف بود. در بحران برف اخیر 22 منطقه شهرداری با کمک 12000 نیروی آماده در سطح شهر مشغول اجرای برنامه های از پیش تعیین شده بودند. همچنین شهردار تهران به مدت سه شب تا نزدیک صبح در مرکز کنترل ترافیک و سطح شهر شخصا بر اجرای امور نظارت داشتند و برنامه ها را در سطح کلان مدیریت می کرد.

وی در پایان از مردم خواست با صرفه جویی در مصرف گاز مدیران کشور را در حل این بحران یاری نمایند.

  

                                 بسم الله الرحمن الرحیم

باسلام خدمت دوستان

امروز مطلبی را در سایت ورلد پرس میخواندم که نویسنده محترم ان راجع به وبلاگ نویسی با هدف جذب مخاطب از طریق عنوان بندیهای

جذاب و عامه پسند و با هدف بالا بردن امارهای بازدید و ...... توضیح داده بود.

همچنین اشاره ای هم به اینکه میتوان با پرداختن تخصصی و با محور مشخص و رعایت همه نکات دستوری و نوشتاری انقدر مفید و در عین حال پر مخاطب بود .داشته که بنظرم خیلی جالب و مهم میرسید.

قبلا هم مطلبی در همین مورد نوشته بودم که ایشان بسیار کاملتر بیان فرمودند.

در یکی دو روز گذشته دو مطلب پست کردم که با موضوع و اهداف وبلاگم چندان ارتباطی نداشت و از این بابت معذرت میخواهم.

اما یک نکته مهم را یاد اور میشوم که اگر بخواهم خیلی تخصصی و تک بعدی بنویسم مخاطب خسته خواهد شد و من هدفم این است که

با پرداخت عامیانه و کمی هم متفاوت به مقوله برنامه ریزی و مسایل شهری و.... یک نوع جذب و جلب عمومی ایجاد کرده و بنوعی خواننده

معمولی را با متخصصین و مقوله های تخصصی اشنا ساخته و محیط وبلاگی را به یک جایی مثل کارگاه درسی و در عین حال از هر چیزی که

در شهر و مملکت و اجتماع مطرح میشود مطلب گذاشته که خواننده احساس خوشایندی از مفید بودن لحظات وبگردی اش داشته و تصور این

که وقتش تلف شد ه را ننماید.

همین امر و رعایت کلیه جوانب مطمئنا باعث خواهد شد تا در موارد بعدی مخاطب واقعی به محض کانکت شدن وبعد از بازدید های متداولش

سری هم به یک جای مفید و ارزشی بزند که امیدوارم اینجا یکی از ان جاهای مورد نظر بشود.

ذکر یک نکته اما خیلی مهم است و ان اینکه نظرات بازدید کنندگان محترم حداقل در اینجا با جدیت لحاظ و تا حد امکان اعمال خواهد شد که

تقاضا دارم با بیانات خود بنده را مشتاق و خرسند فرمایند.

در ایام محرم حسینی ما را هم از دعایتان بی نصیب نگذارید.                              التماس دعا

                                                                                                    یا علی و یا حسین


  




طراحی پوسته توسط تیم پارسی بلاگ            
           




ابزار وبلاگ